۱۴۰۲ اسفند ۲۸, دوشنبه

دختری به نام مریم

 

 

تورج اتابکی در کتاب "تاریخ فرودستان" (ص۲۴۶) از "دختری به نام مریم" نام ‌می‌برد که یکی از سخنرانان تجمع ۸۰هزار نفری کارگران معترض صنعت نفت در آبادان (روز کارگر سال ۱۳۲۵) بوده؛ "شاید نخستین کسی" که در سخنرانی‌اش خواستار ملی شدن صنعت نفت شده؛ اشارتی که در صفحه ۴۴۴ کتاب "ایران بین دو انقلاب" (نوشته یرواند آبراهامیان) هم تکرار شده؛ «شاید این نخستین بار بود ...»؛ مستند به گزارش وقت کنسولگری بریتانیا در خرمشهر.

 

او در این سخنرانی مدیران شرکت نفت ایران-انگلیس را متهم کرد به این که غذای سگ‌های‌شان بیش از دستمزد کارگران است. "مریم" در ادامه از معترضان خواست طلای سیاه یعنی تولید نفت را در اختیار بگیرند؛ شاید نخستین اشاره به ملی کردن صنعت نفت ایران از سوی کارگران.

 

در صفحه ۲۵۰ کتاب "تاریخ فرودستان" تاکید شده: «ملی شدن صنعت نفت، برعکس آن چه اغلب در تاریخ‌نگاری ملی شدن صنعت نفت ایران گفته می‌شود، تنها حاصل عملکرد پی‌گیرانه برخی نخبگان سیاسی نبود بلکه به همان اندازه پیامد فشار مداوم از پایین به ویژه  از جانب کارگران نفت بود.»

 

۱۴۰۲ اسفند ۲۷, یکشنبه

آن نذر غریب!

 

سیزده ساله بودم، دوچرخه‌مان خراب شده بود (همان دوچرخه چینی که در صفحه  ۴۷ «درخت‌ها رفته بودند» یادش کرده‌ام)، برده و داده بودم درست‌اش کنند، بدترش کرده بودند، نگران و ناراحت بودم. نمی‌دانم آن وسط معرکه استیصال و نگرانی چطور شد که نذر کردم: «اگر دوچرخه درست بشود، بزرگ که شدم، کتابی درباره خدا می‌نویسم»! هنوز نمی‌دانم از کجا آن اعتماد به نفس سراغم آمده بود که من خواهم توانست کتابی بنویسم، و درباره "خدا" هم بنویسم! بعدها بارها بارها خودم از نوع نذر و کار خودم خنده‌ام گرفته بود، تعجب کرده بودم و سپس‌تر حتی از یادم رفته بود تا که همین چند وقت پیش، "بعد" از چاپ و انتشار «درخت‌ها رفته بودند» و جا خوش کردن یادداشت «همان خدای همیشگی» در صدر همه یادداشت‌ها، به عنوان اولین یادداشت از بین یادداشت‌های برگزیده (شاید بیش از ۱۵۰ یادداشت را کنار گذاشته بودم، گفته بودم به کار کتاب نمی‌آیند، تا رسیده بودم به این یکی و شد اولین‌شان)، ناگهان یاد آن نذر سی‌وپنج سال پیش افتادم؛ درست که همه کتاب درباره "خدا" نشد، ولی اول از همه شد درباره خدا. دلم روشن شده بود؛ حالا دیگر مدیون آن حس غریب و وحشی سیزده سالگی نیستم!


 

۱۴۰۲ اسفند ۲۵, جمعه

مظلوم به معنای واقعی



مردم غزه به معنای واقعی کلمه «مظلوم»اند؛ بین دو لبه‌ی قیچی حماس-اسرائیل گیر افتاده‌اند؛ از رنج اشغال و آزار صهیونیست‌ها پناه به دامن حماس برده بودند که حالا واضح‌تر از همیشه معلوم شده ارزیابی درستی از وسعت و عمق واکنش اسراییل به آن آدمکشی و عملیات نداشت و اینک چنین، جمعیت بی‌پناه غزه را در بلا و آتش انداخته است.

در دنیای به این بزرگی کسی نه نتوانست و نه خواست نقطه توقف بر جنایت‌های ارتش اسراییل بگذارد. نمایش‌ حوثی‌ها هم هیچ رنجی را کم نکرده که از قضا وسعت ناچیز اثر «خط مقاومت» را در مهم‌ترین پروژه‌اش (فلسطین) عریان جلوی چشم جهانیان آورده.

چه غمی عظیم که در میانه میدان‌داری کسانی که رنج انسان فلسطینی را مبتذل و آن را دستاویز تقدیس خود کردند، باید هوار زد که این رنج واقعی است و چرا کاری از دست کسی بر نمی‌آید؟!

این ظلم دامن‌گیر است؛ کشته شدن ۳۰ هزار انسان بی‌پناه در کمتر از نیمی از سال مگر شوخی است؟ دویدن از پی جرعه‌ای آب و لقمه‌ای نان برای نمردن از گرسنگی، خیالات نیست؛ واقعیت بی‌عرضگی جامعه جهانی انسان‌هاست که بسیار عاجز است برای تقلیل مرارت انسان‌هایی چنین ستمدیده.

ما به صحنه رنج آن کودک فلسطینی که از گرسنگی، بی‌حال و زار، بازوان و دستان مادرش را می‌کاود،  بسیار نزدیکیم؛ نقشه جهان را ببینید!

پس چرا گنگ‌ایم؟ چرا ناتوانیم؟ چرا رنج انسان دیگر زود عادی می‌شود؟  چرا خیال کرده‌ایم پژواک این ستم و رنج‌ها، دیر یا زود، سیلی بر صورتمان نخواهد شد؟
🖤



۱۴۰۲ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

مسئله ساده است ولی سطحی نیست!

 

 


 

«شهید دادیم، حجاب سرت کن» و «حجاب؛ خون‌بهای شهیدان» و جملاتی از این سنخ، اگر حتی تقلیل ارزش و حرمت جان و فداکاری‌های شهدا نباشد (که چطور بین آن همه واجب شرعی، این یکی این همه خون‌بهاست و ستون فقرات منطق «حجاب سرت کن»)، به خودی خود نشان از آن دارد که این یک واجب شرعی (حجاب) که "واجب‌تر" جا زده شده، نمی‌تواند صرفاً به اعتبار ارزش اخلاقی و دینی آن این همه بلندمرتبه باشد.

 

چه دلیلی دارد این یک واجب شرعی (بدون آوردن ارزش‌هایی چون راستگویی، وفای به عهد، پرهیز از قتل نابه‌حق و دزدی، نداشتن لکنت در ستاندن حق و بسیاری چون این‌ها در کفه ترازو)، به تنهایی، مکرر در مکرر محصول بی‌همتای خون شهدا جا زده شود که می‌دانیم این خون چه جایگاهی نزد عرش خدایی دارد؟!

 

سوال اساسی این است: «مسئله در اجبار حجاب، "شرع" است یا مسئله برپا نشان دادن پرچم تسلط؟»

نیّت این‌جا مهم است.

اگر مسئله دومی باشد، "خون شهیدان" آیا چیزی بیش از ابزار است؟

 

از زاویه‌ای دیگر؛ اگر مسئله واقعا به رخ شدن قدرت مسلط است، قدرتی که خود می‌داند با همه منابع موجود، کشور را چگونه  اداره کرده و به کجا می‌برد، این طور قدرت‌نمایی، در معنای عمیق خود، نشانه ضعف است یا قوت؟

 

اگر میدان قدرت‌نمایی مبلغان حجاب، خلق امید و آرامش و آسایش برای مردم بود، آیا مردمانی امیدوار و آرام و مرفه خود با آغوشی گرم، به "اختیار" که ارزشی اخلاقی دارد، پذیرای حجاب و همه شریعت‌شان نمی‌شدند؟

 

آیا پیام چنین مقابله‌های ضربتی و چکشی رایج با منتقدان و مخالفان حجاب، اعتراف غیرمستقیم به ناتوانی در خلق امید و آرامش و آسایش بین مردم نیست از آن گونه که مردم با اختیار ارزش‌های خالقان امید و آرامش و آسایش را پذیرا باشند؟

 

حقّا مسئله تعارض اجتماعی – سیاسی سر موضوع حجاب، خیلی ساده است ولی آن طور که برخی مشترعان گرامی و سیاسیون نگران تصور کرده‌اند، اصلاُ "سطحی" است!

 

مسئله موی سر نیست، مسئله‌ی مبارزه است برای یافتن امید و آسایش و آرامش در جایی که - به باور بخشی از جامعه - مسلط‌‌های حاضر نتوانستند تأمین‌شان کنند.

 

 پ.ن: بازمانده قربانی (شهید) دلش نشانه‌هایی می‌خواهد که باورش را قوی سازد سر این‌که آن خون بر زمین ریخته و جان رفته، به هدر نرفته است؛ حتی راضی می‌شود قربانی‌های بیشتری تقدیم کند، نباید احساس خسارت به او دست بدهد. در این میانه اگر سامانی سیاسی بتواند محصول خون شهید را گره بزند به پدیده و ارزشی که مطلوبش است، آیا به راحتی نتوانسته است برای احیا و ابقای آن پدیده و ارزش (مثل حجاب اجباری) همه بازماندگان شهدا و قربانیان را به سود خود به صف کند؟ این طوری افراشتگی آن پرچم ِ تسلط تضمین نمی‌‍شود؟ حالا تصور کنید اگر «راستگویی و آزادی؛ خون‌بهای شهیدان» معرفی شده بود، یا «شهید دادیم تا دروغ و زور ناحق نباشد؛ راست بگو و آزادی بده» مبنا بود؛ آیا آن حاکمان ناراست و بنده‌پرور امان از سطح انتظار خانواده شهدا داشتند؟